انگار دوباره این صدای شکستنم بود ، که در فضای غریب دلم پیچید ... !
و این چین و چروک های پیشانی ام بود که نقش و نگار این درد را بر این صفحه ی سفید
حکاکی کرده بود ...
قطره قطره و بی صدا ، این بغض فرو خورده آب می شد ...
و دلم را زیر ضرباتش ، لگد مال می کرد ...
این بار هم همان رسم همیشگی
که تو آرام آرام بر این جگر شرحه شرحه ام ،
مر همی بگذاری و منادای صبر را در گوشم زمزمه کنی ...
و بر این پای خسته و مجروح ، توان ایستادن بدهی ...
این رسم همیشگی ماست
من بشکنم
و تو مرا مرهمی از خود بگذاری ، تا کسی صدای شکستن هایم را نشنود ...
اشک های من فقط به گرمای بی نظیر تو تبخیر می شوند .
تنها تو صدای این قنوت های تبدار را می شنوی و بر این همه التهاب ، جرعه ای آرامش می بخشی ...
تویی که مرا در این همه لطف مبهوت خود کرده ای
و این کلمات کوتاه من نمی توانند جواب این همه نگاه های فاضلانه ات را بدهند .
یا ارحم الراحمین